تنهائی...
خیال می کردم نیستم خیال می کردم حسابم نمیکنی و من همان در خودفرورفته ی به انزوا کشانده شده باقی خواهم ماند اما اکنون می بینم هستم درست در میان گرداب بلاها نقطه ی عطف همه ی بدبختی ها نه راه پس و نه راه پیش زندانی خاکستری ترین لحظات دنیا زجر می کشم پس هستم!!!
نوشته شده در چهارشنبه 91/9/8ساعت
11:0 عصر توسط نظرات ( ) | |
آخرین مطالب
Design By : RoozGozar.com |